چه حس خوبیه وقتی
دستاشو قفل میکنه توو دستاتو ، میگه
تا آخرش کنارتم ... نبینم غصه
ی چیزی رو بخوری...
خدا ما رو برای هم نمیخواست .. فقط میخواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمهی ما مال ما نیست .. فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
تموم لحظه های این تب تلخ .. خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمیخواست .. خودت دیدی دعامون بیاثر بود
چه سخته مال هم باشیم و بیهم .. میبینم میری و میبینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من .. نه میشه زنده باشم نه بمیرم
نمیگم دلخور از تقدیرم اما .. تو میدونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید میرسیدیم .. داره رو دست ما میمیره این عشق
با هم که قدم میزنیم حسودی اش میشود آفتاب...
چرا که هیچگاه قدم نزده است با ماه!
اما من با ماه زندگی ام قدم زده ام
عشق من ، قلبت را
فشرده ام در آغوشم
میرویم تا اوج احساس عشق ،
تا برسیم به جایی که
نبینیم هیچ غمی را در سرنوشت
تا برسیم به جایی که من
باشم و تمام وجودت ،
بیخیال همه چیز، باز کن برایم آغوشت.
پـــــــــــــــرواز را دوســــت دارم
وقتـــــے از ارتفاعــــات لبانــــــت
به عمــــق آغوشـــت سقـــوط میکنــــم
چـــه سقــــوط دلنشینــــے
راستــــے
میدانستــــے پــــــــــــــرواز
را تـــو یـــادم دادے
هوس کرده ام
مـن باشم
که تو باشی
و هیچکس نباشــد
آنگاه
داغ ترین آغوش هارا از تنتــ
و شیرین ترین بوسه هارا از لبانتــ
بیرون بکشم
به تلافی تمامـ روز هـایی که میـ خواهمـتـ
و نیستیـــ....
سَرم دَرد میکُند بَرآی دَردسَر!
و تو میدآنـے آنقــَـدر دوستَت دآرَم
که حَتی اگر سَرم به سَنگ بخورَد..
یا سَنگ به سَرَم !!
از این دوستَت دآرَم دَست بَر نَخواهم دآشت...!